فروختن به مشتری و یا متقاعد کردن او به خرید، مثل دوچرخه سواری می ماند. سعی کنید در جاده ای مستقیم و سرسبز دوچرخه سواری کنید و با هم حرف بزنید و لذت ببرید. بگذارید مشتری تان جلو بیفتد و شما پشت سر او رکاب بزنید، نرم و آهسته رکاب بزنید و از دوچرخه سواری لذت ببرید. نباید به روی تپه هایی با شیب تند دوچرخه سواری کنید. پستی و بلندی ها اجازه نمی دهند که با هم باشید.
سعی کنید با چند سؤال تیز و بز بفهمید که مشتری تان دقیقاً دنبال چیست. اجازه بدهید که او بیشتر درباره ی علاقه مندی هایش بگوید و شما کاسه تان را در زیر باران اطلاعاتی که می دهد قرار بدهید.
اگر بتوانید کاری بکنید که علاقه ها و خواسته های مشتری تان دریای گفتگوی تان را مواج کند، شما بدون اینکه خیلی پارو زده باشید، به ساحل خواهید رسید.
انتخاب کنید: شما می توانید یا فروشنده باشید و یا یک کارشناس. نمی توانید با یک دست دو هندوانه را در آن واحد بردارید. شما واقعاً دوست دارید کدام یک باشید؟ فکر می کنید دیگران بیشتر به دنبال چه کسی می گردند؟ فروشنده یا کارشناس واقعی با دلایل درست و منطقی؟
بیشتر فروشندگان بزرگ درست مثل یک کارشناس حرفه ای رفتار می کنند. آنها به شما اطلاعات درست می دهند و سعی می کنند تا شما بهترین تصمیم تان را بگیرید.
شما همینطور باشید.
در ذهن تان یک دوری بزنید، برندهایی را که می شناسید را به خاطر بیاورید مثلاً درباره ی بستنی. شماره 1: ؟ شماره ی 2: ؟ شماره ی 3: ؟ شماره ی 4 را کمی سخت به یاد می آورید. وقتی که یک برندی می گوید که متفاوت است و روش هایش را دنبال می کند، در ذهن شما هم متفاوت می شود.
به این فکر کنید که مشتریان تان بر اساس چه معیارهایی می توانند برای شما تفاوت قائل شوند. بر روی خودتان تمرکز کنید. بر روی شخصیت تان تمرکز کنید و سعی کنید از خودتان هم مایه بگذارید. مثلاً یک بازاریاب شاد و پر انرژی باشید که همه شما را با خنده های تان به یاد بیاورند. سعی کنید هر طور که شده برای خودتان تفاوت ایجاد کنید. یادتان باشد که تفاوت جذابیت ایجاد می کند.
همین 1،2،3 را انجام بدهید، فقط
نویسنده پارسا حسینی